شخصیتهای بارز داستان زندگی فاطمه

در این نوشته، با نگاهی عاطفی و خانوادگی قصد داریم از زاویه‌ی زیبایی‌های فوق العاده زندگی حضرت فاطمه سلام الله علیها که توسط شخصیت‌های معصوم داستان، به خلق صحنه‌های بی‌بدیل زیبایی خانوادگی انجامید، چگونگی ویرانی این کانون عصمت را، به اشک و درد نظاره‌گر شویم.


پدر و همسر

زیبایی‌های خانواده فاطمه سلام الله علیها آن چنان عمیق است که ذهن انسانِ متوجه را مسحور خود می‌کند. او، پدری دارد با اخلاقی عظیم که خدایش فرمود:«وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظیم‏؛[1] و تو اخلاق عظیم و برجسته‏‌اى دارى!» اخلاق معجزه‌گون پدر هر فضای سنگینی را زیر و رو می‌کرد چنانکه با عرب جاهلی بداخلاق آن زمان هم چنین کرد. همسر فاطمه فاطمه سلام الله علیهما کم از پدر او نیست و بی جهت نیست که پیامبر خدا، عقد اخوت را با علی بست و فرمود:«یَا عِبَادَ اللَّهِ اتَّبِعُوا أَخِی وَ وَصِیِّی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام بِأَمْرِ اللَّه‏؛[2] ای بندگان خدا! به امر خدا، برادر و جانشین من، علی بن ابیطاب را اطاعت کنید.»


حسن و حسین علیهما السلام

آقازاده‌های ممتازی هستند که زمینه و متن بسیاری از طنازی‌های خانوادگی را در روبرویی با شخصیت‌های دیگر خانه می‌آفرینند. پدربزرگ، آنها را بهشتی و سرور جوانان بهشت می‌داند و می‌فرمود:«إِنَّهُمَا رَیْحَانَتِی مِنَ الدُّنْیَا؛[3] این دو، دو نو گل دنیای من هستند.»
کودک به این طرف و آن طرف می‌دوید و می‌گریخت و رسول‌الله صلی الله علیه و آله را می‌خندانید تا اینکه کودک را گرفت. یک دست خود را بر چانه او و دست دیگر را بالای سر وی نهاد. سپس صورت خود را نزدیک صورت آن کودک آورد و او را بوسید.

صحنه نمایش در اوج سادگی

در تمامی لحظات زندگی در این خانه، فاطمه، کانون عاطفه بود. سختی زندگی بدون امکانات رفاهی در آن زمان، موجب شده بود مادر، بسیار زحمت بکشد. گاهی آسیاب کند، گاهی آب و جارو، ساعتی به بچه‌هایش رسیدگی کند. پدر، مرد میدان جهاد و کار بیرون بود و کمتر می‌توانست در کار خانه کمک کند. در این خانه، همه چیز ساده است. خبر از زرق و برق نیست. با اینکه اینجا خانه دختر پیامبر است و مدینه، شهر او و در اختیار او. خلاصه کنم؛ خانه‌ای بسیار ساده و پر از زحمت و تلاش.
 

دور از لعاب دنیا

مادر جوان، چیزی از این دنیا برای خود نخواست. حتی پیراهن شب عروسی‌اش را به دیگری داد. فراموش نمی‌کنیم که زیورآلات خود را برای پدر فرستاد و پیغام فرستاد که:«تَقْرَأُ عَلَیْکَ ابْنَتُکَ السَّلَامَ وَ تَقُولُ اجْعَلْ هَذَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَلَمَّا أَتَاهُ وَ خَبَرُهُ قَالَ ص فَعَلَتْ فِدَاهَا أَبُوهَا ثَلَاثَ مَرَّات‏؛[4] دخترت به تو سلام می‌رساند و خواهش دارد اینها را در راه خدا صرف کنید چون فرستاده، خبر را رسانید رسول خدا صلی الله علیه و آله سه بار فرمود: پدرش قربانش‏.» پس؛ فاطمه، سختی و سادگی دنیا، تنفسش بود و از خردسالی، با سختی خو کرده بود.


سکانس‌های زیبای دو آقازاده

با همه سختی‌های زندگی و با اینکه زندگی کاملا ساده بود اما عشق و سرزندگی را در منتهای درجه آن می‌شد در لحظه لحظه آن مشاهده کرد. راوی می‌گوید: «دیدم رسول خدا دستان حسن و حسین علیهما السلام را از کتف می‌گیرد و در حالی که پاهای آنها روی پای حضرت قرار داشت می‌فرمود:«حُزُقَّةُ حُزُقَّةُ تَرَقَّ عَیْنَ بَقَّةَ‏؛[5] کوچولو، کوچولو، بالا برو چشم‌ریزه من.» بچه‌ها نیز از قامت آن حضرت بالا می‌رفتند و پا بر سینه آن حضرت می‌نهادند.»[6]

حسن و حسین علیهما السلام بر پشت پیامبر خدا سوار می شدند و می‌گفتند: «حَلْ حَلْ؛[7] حرکت کن، حرکت کن.» و پیامبر اکرم نیز می‌فرمود: «نِعْمَ الْجَمَلُ جَمَلُکُمَا؛[8] شتر شما خوب شترى است.»

رسول خد را به غذایی دعوت کرده بودند. ما هم با آن حضرت بودیم. ناگهان امام حسن علیه السلام را دیدیم که در کوچه، مشغول بازی بود. پیامبر صلی الله علیه و آله او را دید. در حضور مردم دوید و سپس:«بَسَطَ یَدَهُ فَجَعَلَ یَمُرُّ مَرَّةً هَاهُنَا وَ مَرَّةً هَاهُنَا یُضَاحِکُهُ حَتَّى أَخَذَهُ فَجَعَلَ إِحْدَى یَدَیْهِ فِی ذَقَنِهِ وَ الْأُخْرَى بَیْنَ رَأْسِهِ ثُمَّ اعْتَنَقَهُ فَقَبَّلَهُ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَسَنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْه‏‏؛[9] دست خود را گشود، تا او را بگیرد؛ ولی کودک به این طرف و آن طرف می‌دوید و می‌گریخت و رسول‌الله صلی الله علیه و آله را می‌خندانید تا اینکه کودک را گرفت. یک دست خود را بر چانه او و دست دیگر را بالای سر وی نهاد. سپس صورت خود را نزدیک صورت آن کودک آورد و او را بوسید و فرمود: «حسن از من است و من از اویم.»»


همسران و فرزندان آسمانی

حضرت زهرا سلام اللّه‏ علیها با فرزندش امام حسن علیه السلام بازی می‌‏کرد و او را حرکت می‌داد و می‌فرمود:«أَشْبِهْ أَبَاکَ یَا حَسَنُ؛ وَ اخْلَعْ عَنِ الْحَقِّ الرَّسَنَ‏؛ وَ اعْبُدْ إِلَهاً ذَا مِنَنٍ؛ وَ لَا تُوَالِ ذَا الْإِحَنِ‏؛[10] ای حسن، مانند پدرت باش؛ ریسمان ظلم را از حق بر کن؛ خدایی را بپرست که صاحب  نعمت‌های متعدد است؛ و هیچ گاه با صاحبان ظلم و تعدی، دوستی مکن.» این بازی کردن‌ها با کودکان که همراه با تبسم و شادی و نشاط دو همسر آسمانی و فرزندان بهشتی آنها می‌شد، خاطرات دل‌چسبی را برای این خانه به ثبت رساند.


در حسرت پدر

فراق سنگین از پدر، برای فاطمه؛ پدربزرگ مهربان، برای بچه‌ها؛ جان، برای علی و واسطه وحی الهی بر مردم، نور خانه را خاموش کرد و لذت دنیا را با خود بُرد. دیگر، مادر بی‌تاب شده، بچه‌ها بغض کرده‌اند و علی مانده و این همه. ولی غصه، امان این قصه را بریده است. وقتی فاطمه می‌گرید، یعنی تازه اول گریه است.


خانه‌ای که سوخت

تا قبل از این، فاطمه بود که همه غم‌ها را از رسول خدا می‌زدود. روزی پیامبر صلی الله علیه و آله در حال نماز بود و یک عده از قریش نشسته بودند و نزدیک آنها بچه‌دان شتری افتاده بود. آن ها با خود گفتند آیا کسی می تواند این بچه دان شتر را بردارد و بر پشت پیامبر صلی الله علیه و آله بگذارد. یکی از آن جمع برخاست و بچه دان را برداشت و بر پشت پیامبر صلی الله علیه و آله انداخت. در این لحظه پیامبر صلی الله علیه و آله در حال سجده بود؛ تا اینکه:«جاءت فاطمة علیها السلام فأخذته عن ظهره؛[11] فاطمه سلام الله علیها خود را به پدر رساند و آن را از پشت پدر برداشت.» فاطمه غمگین، دنیا را بر اهل خانه خراب می‌کرد چه رسد به خانه بی فاطمه!
با سوختن در و مادر در خانه، همه در به در، نگاهشان به در دوخته شده است. آه! ای دنیا! تا ابد بسوز...

پی‌نوشت
[1]. سوره قلم، آیه 4.
[2]. التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص: 582.
[3]. بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏43، ص: 262.
[4]. الأمالی( للصدوق)، النص، ص: 234.
[5]. مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏3، ص: 388.
[6]. بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏43، ص: 286.
[7]. همان؛ ج‏43، ص: 285.
[8]. همان.
[9]. بشارة المصطفى لشیعة المرتضى (ط - القدیمة)، النص، ص: 156.
[10]. مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏3، ص: 389.
[11]. ذخائر العقبی، محب الطبری ،ص:47.